و آن گاه که صبح می دمد.
و تن و جان تو خستگی از خود زدوده و آماده زندگی می گردد.
و تاریکی نهان شد و خورشید دمید و هوا کمی خنک گشت.
و خواب و رویا به پایان رسید.
و جان طلب قوت نمود.
آهسته...آهسته...
اهرمن را از خواب بیدار مکن و با خدای کوچک خویش برخیز.
چرا که درهای بهشت بر تو گشوده شد.
و خود را با یک لبخند تحسین کن.
و آواز بیداری سر ده و جنبشی کن و ناقوس امروز را بزن.
آنچنان که از دیروز خبر نداری و فردا را نمی شناسی.
چرا که گذشته مالامال از حسرت و اندوه است و آینده را غبار غفلت گرفته است.
و آنگاه که نیکو جنبیدی جهانت یکسره مسحور توست.
برخیز به رسم عیاران و هرگز بیمناک نباش و اندوهگین نشو
که صبح ، صبح عیاری و زمان ، زمان خدایی توست.
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن